گاهــــی دلم بی هــوا، هوایت را میکنــد ... هوای تویی که هیـــچ گاه هوایم را نداشتــــی ...!!!
+نوشته شده در جمعه 4 اسفند 1391برچسب:عشق,علاقه,محبت,هستی,عکس,جدایی,نفرت,زیبا,شعر ,گل, جدایی, افسوس ,شادی,احساس,بغض,گریه ,عکس عاشقانه,چشم ,قلب,تنها,دلخور ,عکس جدایی, ساعت1:3توسط وحید SODAGAR |
خیلی سختِ نگه داشتنِ بغض پشت تلفن !!! مخصوصاً وقتی که میخوای نفهمه هی قورتش میدی هی….. اما آخر هم چیکه چیکه اشکات گونه هاتو خیس میکنه اون موقعست که یهو تلفنُ قطع میکنی بعدشم میگی خودش قطع شد به خدا خیلی درد داره…..
+نوشته شده در پنج شنبه 3 اسفند 1391برچسب:عشق,علاقه,محبت,هستی,عکس,جدایی,نفرت,زیبا,شعر ,گل, جدایی, افسوس ,شادی,احساس,بغض,گریه ,عکس عاشقانه,چشم ,قلب,تنها,دلخور ,عکس جدایی, ساعت23:46توسط وحید SODAGAR |
عشق را در چشم تو روزی تلاوت می کنم با همه احساس خود را با تو قسمت می کنم مرز بی پایان مهرت را به من بخشیده ای در جوابت هر چه دارم من فدایت می کنم
+نوشته شده در پنج شنبه 3 اسفند 1391برچسب:عشق,علاقه,محبت,هستی,عکس,جدایی,نفرت,زیبا,شعر ,گل, جدایی, افسوس ,شادی,احساس,بغض,گریه ,عکس عاشقانه,چشم ,قلب,تنها,دلخور ,عکس جدایی,ازدواج,عکس عاشقانه,, ساعت23:25توسط وحید SODAGAR |
بعضی از آدم ها ، کلا آزار دهنده اند وقتی هستند با بودنشان و وقتی هم نیستند ، با نبودنشان تو را می آزارند . . .
+نوشته شده در چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:ازار,عشق,علاقه,محبت,هستی,عکس,جدایی,نفرت,زیبا,شعر ,گل, جدایی, افسوس ,شادی,احساس,بغض,گریه ,عکس عاشقانه,چشم ,قلب, ساعت22:55توسط وحید SODAGAR |
ســـآده کـ ـه بآشـــــے زود حــَل مـــے شَـــوے
+نوشته شده در چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:عشق,علاقه,محبت,هستی,عکس,جدایی,نفرت,زیبا,شعر ,گل, جدایی, افسوس ,شادی,احساس,بغض,گریه ,عکس عاشقانه,چشم ,قلب,تنها,دلخور ,عکس جدایی,ساده,ساده باشی, ساعت2:14توسط وحید SODAGAR |
ایــــــن روزها . . .
+نوشته شده در چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:احساس,بغض,گریه ,عشق,علاقه,محبت,هستی,عکس,جدایی,نفرت,زیبا,شعر ,گل, جدایی, افسوس ,شادی,احساس,بغض,گریه ,عکس عاشقانه,چشم ,قلب,تنها,دلخور ,عکس جدایی, ساعت2:4توسط وحید SODAGAR |
ترا از دور می بوسم به چشمی تر خداحافظ
+نوشته شده در چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:خداحافظ,,بوسه,عشق,علاقه,محبت,هستی,عکس,جدایی,نفرت,زیبا,شعر ,گل, جدایی, افسوس ,شادی,احساس,بغض,گریه ,عکس عاشقانه,چشم ,قلب,تنها,دلخور ,عکس جدایی, ساعت1:57توسط وحید SODAGAR |
مَـــن سَــرمــ را بـ ــ ـالا میگیـــرمــ !
+نوشته شده در چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:عشق,علاقه,محبت,هستی,عکس,جدایی,نفرت,زیبا,شعر ,گل, جدایی, افسوس ,شادی,احساس,بغض,گریه ,عکس عاشقانه,چشم ,قلب,تنها,دلخور ,عکس جدایی, ساعت1:46توسط وحید SODAGAR |
نمى دانم چرا با آنکه مى دانم از آن من نخواهى بود، ولى با تار و پود جان برایت خانه می سازم…!
+نوشته شده در چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:عشق,علاقه,محبت,هستی,عکس,جدایی,نفرت,زیبا,شعر ,گل, جدایی, افسوس ,شادی,احساس,بغض,گریه ,عکس عاشقانه,چشم ,قلب,تنها,دلخور ,عکس جدایی, ساعت1:37توسط وحید SODAGAR |
حرفهایی هست
از خــدا مــی خواهــم آنــچه را شــایسته تــوسـت بــه تـــو هــدیـــه دهـــد نــه آنـچـه را کــه آرزو داری زیــرا گــاهـی آرزوهــای تــو کـوچـک اسـت و شــایـسـتـگی تــو بــسـیــار
پشت “قلبم” شهریست که یک “عشق” در آن جا دارد. هرکجا هست ، به هر فکر ، به هر حال و به هر کار “عزیز است” خدایا تو نگه دارش باش.
براتون پیش اومده وقتی پای تلفن باید خداحافظی کنید اما هنوز دلتون می خواد صداشو بشنوید یهو میگید : راستی؟! میگه : جانم…؟! آروم میگی : دوســـتـــت دارم…. آخ …. که این چند ثانیه آخر چقدر می چســـــبـــه !
زیاده خواه نیستم ! جاده ی شمال ... یک کلبه جنگلی... یک میز کوچک چوبی با دو تا صندلی ... کمی هیزم ... کمی آتش... مه جنگلی... کمی تاریکی محض... کمی مستی... کمی مهتاب... و بوی یار ... بوی یار... و بوی یار...! تو باشی من باشم ودنیا هم ارزانی خودشان...!!!!!!!!!!!
اگه قرار باشه من اونی بشم که تو میگی، دیگه اون من نیستم! من همینی ام که میبینی... مغازه نیست که دکور بچینم برات...
شبا وقتی که بیداری .. خدا هم با تو بیداره تا وقتی که نخوابی تو .. ازت چش ور نمیداره خدا میبینه حالت رو .. خدا میدونه حست رو خدا میدونه تو قلبت .. چه اندازه تو غم داری خدا نزدیک قلب توست .. با یک آغوش وا کرده خدا رو میشه حسش کرد .. توی هر حالی که باشی
خداحافظ برو عشقم برو که وقت پروازه
اگه دلم تنگ ميشه خيلي برا ت منو ببخش اگه نگاه گم ميشه تو شهر چشات منو ببخش منو ببخش اگه شبات ستاره ها رو ميشمارم اگه همش پيش همه بهت ميگم دوست دارم من ببخش اگه برات سبد سبد گل ميچينم منو ببخش اگه شبا فقط تو رو خواب ميبينم منو ببخش اگه تو رو ميسپارمت دست خدا اگه پيش غريبه ها به جاي تو ميگم شما منو ببخش اگه واسه چشماي تو خيلي كمم تو يه فرشته اي و من خيلي باشم يه ادمم منو ببخش اگه فقط ميخوام بشي مال خودم ببخش اگه كمم ولي زيادي عاشقت شدم
امشب از جفایش تنها گریه کردم
بس که شب تا به سحر اشک به دامانم ریخت رفته از دست دگر قدرت بینایی من خسته ام خسته ازین غربت و تنهایی و درد بیش از این نیست دگر تاب شکیبایی من بی تو دلمرده و افسرده ترینم بر گرد ای نفس های تو اعجاز مسیحایی من بی تو چون شاخه ی خشکیده ی بیدم آری تو بیا تا برسد فصل شکوفایی من
جاده های خلوت بی رهگذر در سکوت شب چه غوغا می کند
جا مانده در هوای شعرم صدای تو
من چه كنم خيال تو منو رها نمي كنه
با تو حکایتی دگر این دل ما به سر کند شب سیاه قصه را هوای تو به سر کند باور ما نمی شود در سر، ما نمی رود از گذر سینه ما یار دیگر گذر کند شکو بسی شنیده ام از دل درد کشیده ام کور شود جزء تو اگر زمزمه ای دگر کند چاره کار ما تویی یاور و یار ما توئی توبه نمی کند اثر، مرگ مگر اثر کند مجرم آزاده منم تن به جزا داده منم قاضی در گاه توئی حکم سحر گاه توئی
وقتی کسی رو دوس داری،حاضری جون فداش کنی حاضری دنیارو بدی،فقط یه بار نیگاش کنی به خاطرش داد بزنی،به خاطرش دروغ بگی رو همه چی خط بکشی،حتّی رو برگ زندگی وقتی کسی تو قلبته،حاضری دنیا بد بشه فقط اونی که عشقته،عاشقی رو بلد باشه قید تموم دنیارو به خاطرِ اون می زنی خیلی چیزارو می شکنی ، تا دل اونو نشکنی حاضری که بگذری از دوستای امروز و قدیم امّا صداشو بشنوی ، شب از میون دوتا سیم حاضری قلب تو باشه ، پیش چشای اون گرو فقط خدا نکرده اون ، یه وقت بهت نگه برو حاضری هر چی دوس نداشت ، به خاطرش رها کنی حسابتو حسابی از ، مردم شهر جدا کنی حاضری حرف قانون و ، ساده بذاری زیر پات به حرف اون گوش کنی و به حرف قلب باوفات وقتی بشینه به دلت ، از همه دنیا می گذری تولّد دوبارته ، اسمشو وقتی می بری حاضری جونت و بدی ، یه خار توی دستاش نره حتی یه ذرّه گرد وخاک تو معبد چشاش نره حاضری مسخرت کنن ، تمام آدمای شهر امّا نبینی اون باهات ، کرده واسه یه لحظه قهر حاضری هر جا که بری ، به خاطرش گریه کنی بگی که محتاجشی و ، به شونه هاش تکیه کنی حاضری که به خاطر ، خواستن اون دیوونه شی رو دست مجنون بزنی ، با غصه هاهمخونه شی حاضری مردم همشون ، تو رو با دست نشون بدن دیوونه های دوره گرد ، واسه تو دس تکون بدن حاضری اعتبارتو ، به خاطرش خراب کنن کار تو به کسی بدن ، جات اونو انتخاب کنن حاضری که بگذری از ، شهرت و اسم و آبروت مهم نباشه که کسی ، نخواد بشینه روبروت وقتی کسی تو قلبته ، یه چیزقیمتی داری دیگه به چشمت نمی یاد ، اگر که ثروتی داری حاضری هر چی بشنوی ، حتی اگه سرزنشه به خاطر اون کسی که ، خیلی برات با ارزشه حاضری هر روز سر اون ، با آدما دعوا کنی غرورتو بشکنی و باز خودتو رسوا کنی حاضری که به خاطرش ، پاشی بری میدون جنگ عاشق باشی اما بازم ، بگیری دستت یه تفنگ حاضری هر کی جز اونو ، ساده فراموش بکنی پشت سرت هر چی می گن ، چیزی نگی گوش بکنی حاضری هر چی که داری ، بیان و از تو بگیرن پرنده های شهرتون ، دونه به دونه بمیرن وقتی کسی رو دوس داری ، صاحب کلّی ثروتی
نذار که از دستت بره ، این گنجِ خیلی قیمتی
ما چون دو دریچه رو به روی هم آگاه ز هر بگو مگوی هم هر روز سلام و پرسش و خنده هر روز قرار روز آینده عمر آینه بهشت،اما آه بیش از شب و روز تیر و دی کوتاه اکنون دل من شکسته و خسته است زیرا یکی از دریچه ها بسته است نه مهر فسون نه ماه جادو کرد نفرین به سفر که هر چه کرد او کرد
چند روزی است که خاکستری ام در شبستان غزل بستری ام طبعم آبستن شعری ست شگفت در تب لحظه ی بار آوری اممثل اینست که دارد کم کم می دهد گل ،تب نیلوفری ام بعد از این صاحب تورات و زبور یا سلیمانی از انگشتری ام گرچه یک وسوسه شیطانی می زند طعنه به پیغمبری ام در خودم نیستم انگار ای عشق لحظه ای دیو و زمانی پری ام نه ،چنین نیست!هوایی شده ام شاعرم ،شاعر لفظ دری ام ذره ای عشق و صمیمیت را بفروشند اگر،مشتری ام باز ای عشق اهورایی من به کجا می کشی و می بری ام؟ خواب رنگین تو را خواهم دید ؟ آه از این همه خوش باوریم
عشق تو شوخی زیبایی بود که خدا با قلب من کرد! زیبا بود اما شوخی بود! حالا.....تو بی تقصیری! خدای تو هم بی تقصیر است! من تاوان اشتباه خود را پس میدهم... تمام این تنهایی تاوان جدی گرفتن آن شوخی است...
آن کس که تورا شناخت ،من بودم در کوره ی تب گداخت من بودم پروانه ی عاشقی که بی پروا تا مرکز شعله تاخت ،من بودم مردی که نشست با شکیبایی از سنگ،الهه ساخت،من بودم آن کس که تمام هستی خود را در بازی عشق باخت ،من بودم تو در طلب بهار و فصلی نو تکراری و یکنواخت من بودم تو راز مگوی یک معمایی آن کس که تورا شناخت من بودم
خبر به دورترین نقطهی جهان برسد نخواست او به منِ خسته ـ بیگمان ـ برسد شکنجه بیشتر از این؟ که پیش چشمِ خودت کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد چه میکنی؟ اگر او را که خواستی یک عمر بهراحتی کسی از راه ناگهان برسد،... رها کنی برود از دلت جدا باشد به آنکه دوستتَرَش داشته به آن برسد رها کنی بروند و دو تا پرنده شوند خبر به دورترین نقطهی جهان برسد گلایهای نکنی بغض خویش را بخوری که هق! هق!... تو مبادا به گوششان برسد خدا کند که... نه! نفرین نمیکنم... نکند به او ـ که عاشق او بودهام ـ زیان برسد خدا کند فقط این عشق از سرم برود خدا کند که فقط زود آن زمان برسد
بیتو اندیشیدهام کمتر به خیلی چیزها میشوم بیاعتنا دیگر به خیلی چیزها تا چه پیش آید برای من! نمیدانم هنوز... دوری از تو میشود منجر به خیلی چیزها غیرمعمولیست رفتار من و شک کرده است چند روزی میشود ـ مادر به خیلی چیزها نامههایت، عکسهایت، خاطرات کهنهات میزنند اینجا به روحم ضربه، خیلی چیزها... هیچ حرفی نیست، دارم کمکم عادت میکنم من به این افکار زجرآور... به خیلی چیزها میروم هرچند بعد از تو برایم هیچچیز... بعدِ من اما تو راحتتر به خیلی چیزها...
یادمان باشد حرفی نزنیم که به کسی بر بخورد نگاهی نکنیم که دل کسی بلرزد خطی ننویسیم که آزار دهد کسی را یادمان باشد که روز و روزگار خوش است وتنها دل من دل نیست ****************************************************************** دوستان گرامی از وبلاگ دوم اینجانب نیز بازدید کنید sodagar.loxblog.com از لطفتون ممنون نظر و امتیاز دهی از یاد نره و منتظر راهنمای شما عزیزان هستم ========================================================== توجه لطفا اگه خواستین از متن ها یا شعرها در جایی (وبلاگ یا سایتتون) استفاده کنین حتما منبع به همراه لینک و نام نویسنده رو پایین نوشته ذکر کنین. یعنی به این صورت : نویسنده : وحید منبع : سایت˙·٠•●♥حس زیبا ♥●•٠·˙ ==========================================================
صدایش به آنجا هم رسیده ؟ صدای تبری ست !... شبیه به ضربان قلبم بی وقفه می کوبید ... به دنبال فرهاد کوهکن نگرد ؛ این منم ... اینبار وحید توست به جان دلش افتاده تا در بیاورد از بیخ و بن ریشه های این دلتنگی را ... بی وقفه بی تابی می کند دلم بی وقفه سراغ میگیرد این روزها و عمق انتظار را می بینی ؟ امروز من محتاج صبری به وسعت صبر خدا هستم انتظار / دلتنگی که تمامی ندارد ... صبر می طلبد! دستهایم می خواهند کمکی کنند اثر ندارد ... افتاده به جان ساعت و دقیقه ها رو جلو می برد کی؟ کی فاصله ها را مچاله می کنی و می آیی برای همیشه ؟ خسته و کوفته است این جان هیسسسسس !! دیگر صدای تبری نمی آید ...
هیچ وقت از خدا نخواستم همه دنیا مال من باشه،
بوسه لازم نیست...!
چیزی را گم کرده ام شاید هم کسی را... و یا... شاید خودم را... هر چه هست تو نیستی! تو تنها جزئی از زندگی منی که هیچ وقت گمش نمی کنم... آرامشم را گم کرده ام... سکوتم، و اعتمادم... حس با هم بودن را دیگر حس نمی کنم! اعتماد داشتن را نمی فهمم! آرامشم را نمی یابم... باید همین حوالی باشد آرامشم را می گویم! شاید من زیاد دنبالش نگشته ام! صندوقچه ی قدیمی مادر بزرگ را هم خوب زیر و رو کرده ام اما نیست! نه اینکه از اول نبوده ها! الان نیست... بودنش را خوب یادم هست! و حتی رفتنش را... شاید چون پشتش آب نریختم بازنگشته... آرامشم را می گویم! شاید چون قدرش را نمی دانستم نمی آید... چقدر جایش در زندگی ام خالیست... زیاد که می گردم، خودم را هم گم می کنم! کاش تو می آمدی از دور برای کمک! اینجا همه چیز بهم ریخته و من لابه لای همه ی گم شده هایم گم شده ام...!
تا شــــما خـــــانه تان سمت شمــــــــــــــال دهِ ماست |
About
به وبلاگ من خوش آمدید کانال ما در تلگرام حتما سر بزنید @Asheganehay1 @Statusfun
فروردين 1394 شهريور 1393 مرداد 1393 فروردين 1393 شهريور 1392 مرداد 1392 تير 1392 خرداد 1392 ارديبهشت 1392 فروردين 1392 اسفند 1391 بهمن 1391 AuthorsLinks
همسایه SpecificLinkDump
شعرهای آذری Categories
تقدیم به عشق ماندگارم |