Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


˙·٠•●♥حس زیبا ♥●•٠·˙

 آن کس که تورا شناخت ،من بودم

در کوره ی تب گداخت من بودم

پروانه ی عاشقی که بی پروا

تا مرکز شعله تاخت ،من بودم

مردی که نشست با شکیبایی

از سنگ،الهه ساخت،من بودم

آن کس که تمام هستی خود را

در بازی عشق باخت ،من بودم

تو در طلب بهار و فصلی نو

تکراری و یکنواخت من بودم

تو راز مگوی یک معمایی

آن کس که تورا شناخت من بودم

+نوشته شده در دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:,ساعت13:9توسط وحید SODAGAR | |

  خبر به دورترین نقطه‌ی جهان برسد

نخواست او به منِ خسته ـ بی‌گمان ـ برسد

شکنجه بیشتر از این؟ که پیش چشمِ خودت

کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد

چه می‌کنی؟ اگر او را که خواستی یک عمر

به‌راحتی کسی از راه ناگهان برسد،...

رها کنی برود از دلت جدا باشد

 به آن‌که دوست‌تَرَش داشته به آن برسد

رها کنی بروند و دو تا پرنده شوند

خبر به دورترین نقطه‌ی جهان برسد

گلایه‌ای نکنی بغض خویش را بخوری

که هق! هق!... تو مبادا به گوششان برسد

خدا کند که... نه! نفرین نمی‌کنم... نکند

به او ـ که عاشق او بوده‌ام ـ زیان برسد

خدا کند فقط این عشق از سرم برود

خدا کند که فقط زود آن زمان برسد

 

+نوشته شده در دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:,ساعت12:57توسط وحید SODAGAR | |

بی‌تو اندیشیده‌ام کمتر به خیلی چیزها

می‌شوم بی‌اعتنا دیگر به خیلی چیزها

تا چه پیش آید برای من! نمی‌دانم هنوز...

دوری از تو می‌شود منجر به خیلی چیزها

غیرمعمولی‌ست رفتار من و شک کرده است

 چند روزی می‌شود ـ مادر به خیلی چیزها

نامه‌هایت، عکس‌هایت، خاطرات کهنه‌ات

می‌زنند این‌جا به روحم ضربه، خیلی چیزها...

هیچ حرفی نیست، دارم کم‌کم عادت می‌کنم

من به این افکار زجرآور... به خیلی چیزها

می‌روم هرچند بعد از تو برایم هیچ‌چیز...

بعدِ من اما تو راحت‌تر به خیلی چیزها...

+نوشته شده در دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:,ساعت12:51توسط وحید SODAGAR | |

  یادمان باشد حرفی نزنیم که به کسی بر بخورد

 نگاهی نکنیم که دل کسی بلرزد

 خطی ننویسیم که آزار دهد کسی را

 یادمان باشد که روز و روزگار خوش است وتنها دل من دل نیست

******************************************************************

دوستان گرامی از وبلاگ دوم اینجانب نیز بازدید کنید

sodagar.loxblog.com از لطفتون ممنون نظر و امتیاز دهی از یاد نره و منتظر راهنمای شما عزیزان هستم 

==========================================================

توجه

 لطفا اگه خواستین از متن ها یا شعرها در جایی (وبلاگ یا سایتتون) استفاده کنین

حتما منبع به همراه لینک و نام نویسنده رو پایین نوشته ذکر کنین. یعنی به این صورت :

نویسنده : وحید

منبع : سایت˙·٠•●♥حس زیبا ♥●•٠·˙

==========================================================

 

+نوشته شده در یک شنبه 22 بهمن 1398برچسب:,ساعت18:42توسط وحید SODAGAR | |

  صدایش به آنجا هم رسیده ؟

صدای تبری ست !... شبیه به ضربان قلبم 

بی وقفه می کوبید ... 

به دنبال فرهاد کوهکن نگرد ؛ این منم ... 

اینبار وحید توست

به جان دلش افتاده تا در بیاورد از بیخ و بن 

ریشه های این دلتنگی را ... 

بی وقفه بی تابی می کند دلم 

بی وقفه سراغ میگیرد این روزها 

و خطی می کشد قرمز ، بر پایان تاریخ های سیاه قلم 

عمق انتظار را می بینی ؟ 

امروز من محتاج صبری به وسعت صبر خدا هستم 

انتظار / دلتنگی که تمامی ندارد ... صبر می طلبد! 

دستهایم می خواهند کمکی کنند 

اثر ندارد ... افتاده به جان ساعت و دقیقه ها رو جلو می برد 

کی؟ 

کی فاصله ها را مچاله می کنی و می آیی برای همیشه ؟ 

خسته و کوفته است این جان 

 هیسسسسس !! 

 

دیگر صدای تبری نمی آید ...

 

 

 

+نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت17:46توسط وحید SODAGAR | |

 هیچ وقت از خدا نخواستم همه دنیا مال من باشه، 

فقط خواستم اونی که دنیای منه مال هیچکس نباشه!

+نوشته شده در پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:,ساعت22:24توسط وحید SODAGAR | |

 بوسه لازم نیست...!

گرمــــــــــــای لبت که بهمـــــــــ میخوره ،

احساس زنده بودن بهم دستـــــــــــــ میده..

من لبـــــــــــــ هاتو با نفسش میخوام

وگرنه لبــــــــــــــ زیاده.....

+نوشته شده در پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:,ساعت22:19توسط وحید SODAGAR | |

 چیزی را گم کرده ام

شاید هم کسی را...

و یا... شاید خودم را...

هر چه هست تو نیستی!

تو تنها جزئی از زندگی منی

که هیچ وقت گمش نمی کنم...

آرامشم را گم کرده ام...

سکوتم، و اعتمادم...

حس با هم بودن را دیگر حس نمی کنم!

اعتماد داشتن را نمی فهمم!

آرامشم را نمی یابم...

باید همین حوالی باشد

آرامشم را می گویم!

شاید من زیاد دنبالش نگشته ام!

صندوقچه ی قدیمی مادر بزرگ را هم

خوب زیر و رو کرده ام اما نیست!

نه اینکه از اول نبوده ها!

الان نیست...

بودنش را خوب یادم هست!

و حتی رفتنش را...

شاید چون پشتش آب نریختم

بازنگشته...

آرامشم را می گویم!

شاید چون قدرش را نمی دانستم نمی آید...

چقدر جایش در زندگی ام خالیست...

زیاد که می گردم، خودم را هم گم می کنم!

کاش تو می آمدی از دور  برای کمک!

اینجا همه چیز بهم ریخته

و من لابه لای همه ی گم شده هایم

گم شده ام...!


+نوشته شده در چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:,ساعت11:10توسط وحید SODAGAR | |

 تا شــــما خـــــانه تان سمت شمــــــــــــــال دهِ ماست


                قبله ی دهکده مان سمتِ شمــــــــــــــــال است عزیز

پنجــــــــــره بین من و توست، مرا بوســــــــــــــــــــه بزن

                بوسه از آنطـــــــرف شیشـــــــــه حـــــــلال است عزیز!


+نوشته شده در یک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:,ساعت22:44توسط وحید SODAGAR | |

اگر هُـــــــــرم نفسهــــــــایت

به داغــــســــــتان لبهــــــــایم

گل تبـــــخــــــال بنشــــاند؛

من این تبخــــال شـــــیرین را

که تنهــــــــا یادگار توست...

به دنیــــــایی نمـــــــی بخشم!

+نوشته شده در یک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:,ساعت22:30توسط وحید SODAGAR | |


من از تمام آسمان ، باران را می خواهم

و از تمام تو ، یک دست

که قفل شود در دست من !

عکس متحرک عاشقانه باران

 

+نوشته شده در شنبه 14 بهمن 1391برچسب:,ساعت23:9توسط وحید SODAGAR | |

هیچکس، هیچکسی را نشناخت
هر که پرورده دست وطنی
من، منم، دور ز دنیای توام
تو، تویی، دور ز دنیای منی

زیر آرامش خود ریخته ام
جوش تشویش به هر قطره خون
تو که خویشی و ز خود با خبری
هیچ دانی که منم اکنون چون؟

+نوشته شده در چهار شنبه 11 بهمن 1391برچسب:,ساعت21:15توسط وحید SODAGAR | |

 
محتاج دیدنت نیستم...

اگر چه نگاهت آرامم می کند


محتاج سخن گفتن با تو نیستم...

اگر چه صدایت دلم را می لرزاند

محتاج شانه به شانه ات بودن نیستم...

اگر چه برای تکیه کردن ،

شانه ات محکم ترین و قابل اطمینان ترین است!

دوست دارم بدانی ،

حتی اگر کنارم نباشی ...

باز هم ، نگاهت می کنم ...

صدایت را می شنوم و به تو تکیه می کنم

همیشه با منی ،

و همیشه با تو هستم، هر جا که باشی...

 

+نوشته شده در جمعه 6 بهمن 1391برچسب:,ساعت19:12توسط وحید SODAGAR | |


its trust like blind
its shine like star

its warm like sun
its soft like flower
 
AND
its beautiful like u 



عشق مثل دریا هرگز متوقف نمیشه.

عشق مثل یه آدم کور اطمینان میکنه.

عشق مثل ستاره میدرخشه.

عشق مثل خورشید گرم میکنه.

عشق مثل گل ها لطیفه.


و

عشق درست مثل تو زیباست

 

+نوشته شده در پنج شنبه 5 بهمن 1391برچسب:,ساعت12:56توسط وحید SODAGAR | |

 
اگر "تو" را امتحان میگرفتند،

بی شک من

رتبه اول میشدم

...

بس که تکرار کردم

نامت را در مرور خاطرات!

(فاطی دوستت دارممممم)

 

 

+نوشته شده در چهار شنبه 4 بهمن 1391برچسب:,ساعت23:54توسط وحید SODAGAR | |

 

عاقبت یک روز مغرب محو مشرق می شود

عاقبت غربی ترین دل نیز عاشق می شود

شرط می بندم زمانی که نه زود است و نه دیر

مهربانی حاکم کل مناطق می شود

 

+نوشته شده در چهار شنبه 4 بهمن 1391برچسب:,ساعت21:12توسط وحید SODAGAR | |

 

طرح چشمان قشنگت در اتاقم نقش بسته

شعر می گویم به یادت در قفس غمگین و خسته

من چه تنها و غریبم بی تو در دریای هستی

ساحلم شو غرق گشتم بی تو در شبهای مستی

 

 

 

+نوشته شده در چهار شنبه 4 بهمن 1391برچسب:عشق,علاقه,محبت,هستی,ساعت20:6توسط وحید SODAGAR | |

صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 11 صفحه بعد